نفسنفس، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

نفس مامان و بابا

زمستان

سلام مامان جون الان یه مدته به وبلاگت سر نزدم  الان شما خواب تشریف دارید و من تونستم بیام برات اس بزارم دخملم تازگیها خیلی شیطون شدی همش بر می گردی و غلط می زنی بعدشم کلی گریه می کنی هوا هم خیلی سرده نمی تونیم زیاد بریم بیرون و برای همین شما خیلی دلخوری دوست داری زیاد بیرون بریم اشالله هوا بهتر بشه هر روز دوتا یی می ریم پارک وگردش حسابی هم ه شما خوش بگذره هم مامانی یک کمی لاغر بشههههههههههههههه خدایش لباس پوشیدن نفس خانم تو زمستان کار سختیهههههههههههههههههههههههه خیلی هم تو هم من اذیت می شمممم اشالله زودتر تمام بشه مامان جونم اینجا رفتی خونه عزیز جون ...
12 دی 1391

زایمان و بدنیا امدن دخمل گلم

سلام مامان جونشما روز ٥/٥ /١٣٩١ ذر بیمارستان رضوی در ساعت ١١بدنیا امدیو قدم رو چشم ما گذاشتی سلام مامانی جونم می خواهم از روزداشی که به دنیا امدی برات بگم خیلی دلشره داشتم چون از ماه اول   بارداریوهاش ز خونریزی داشتم با خاله دنیا هم که صبحت می کردم یک کم اروم می شدم خاله که دو قلود به نیم هر روز دنیا اورد چون کیسه ابش ژاره شد منم تو استرس افتادم به نگرانیام  اضافه شد وارد ماه هفت که شدم دوباره خونریزی کردم انقدر اون روز گریه کردم که نگو همش می ترسیدم تو رو از دست بدم عشقم هر روز رو با استرس به|می رسرموندم نه می تونستم حمام برم نه به کارام برسم دوباره استراحت مطلق از هفته ۳۴ به بعد همش منتظر یه اتفاق بودم ولی...
12 دی 1391

عکس بیمارستان

سلام دخمل گلم اینم گلهایی که دایی خاله و مامان جون بابا جون واست اورده بودن بیمارستان بابایی که اینقدر هول کرده بود که از گل یادش رفته بود عزیزم  عیبی نداره همین که تو رو به من داده برام کافیه تازه بوسمم کرد موقع بدنیا امدن شمااااااااااااااااااااااااا اینم کادوهای مامان جون و با با جون اولین النگو رو مامان جون و بابا جون بهت دادن دومشم عزیز و اقا جون بهتون هدیه دادن گوشواره ها رو خاله مریم و عمو محمود وان یکاد رو هم خاله ملیحه و عمو علی دادن گلم سکه ها رو هم همکارای بابا اقای دکتر عابدی دادن عزیز مامان بقه هم بهتون پول دادن که شد یک میلیون براتون حساب مسکن جوانان باز کردم گلم اشالله مبارکت باشه عزیزم راستی مامان جون بابا ج...
12 دی 1391

السلام علیک یا ابا عبد الله

سلام مامان جون میخواهم از محرم امسال برات بگم که با همه سالها فرق می کرد پارسال این موقع شما تو دل مامان لونه کرده بودی خیلی از خدا متشکرم که تو نازنین به ما داد مامان خیلی انتظار شما رو می کشید هر سال تو محرم روز وفات شش ماهه امام حسین نذر کرده بودم که 72 کیک و شیر پخش کنم تا خدا شما رو به من بده هر سال که می رفتم حسینیه یا حرم زنها و مردا رو که با بچه هاشون می دیدم بی طا قتیم می شد و حسابی گریه می کردم ولی امسال منم با شما تونستم برم برای مجلس شش ماهه و نذر شما رو هم دادیم شما با اون لباسای امام حسینی خیلی ناناز شده بودی گلممممم مامان عاشقت امیدوارم امانت دار خوبی باشم و شما رو خوب بزرگ کنم امین یا رب العالمین ...
6 دی 1391